یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستوجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خال سکوتم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاتحه گویم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من دیوانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت